جدول جو
جدول جو

معنی مسجل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مسجل کردن
((~. کَ دَ))
ثابت کردن
تصویری از مسجل کردن
تصویر مسجل کردن
فرهنگ فارسی معین
مسجل کردن
قطعی کردن، محرز کردن، حتمی کردن، تسجیل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسمل کردن
تصویر بسمل کردن
ذبح کردن، گلو بریدن، سر بریدن گاو یا گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی کردن
تصویر مستی کردن
گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیل کردن
تصویر گسیل کردن
فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(پِ کَ دَ)
تسجیل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). تصدیق کردن. تأیید کردن. قبول کردن. پذیرفتن امضاء: هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی).
وگرزبان هنر می سراید این دعوی
بحکم عقل سجل میکنم که آن من است.
خاقانی.
، فتوا دادن. حکم کردن: آنکسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). او را (یزدجرد را) بدان اصفهبد سپرد و سجلی کرد که ملک را به خویشتن پذیرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). رجوع به سجل شود
لغت نامه دهخدا
دامندار کردن، کناره نوشتن دامن دار کردن، ذیلی بر مطلبی یا کتابی نوشتن: که شرح خصایص آن ذیل را اگر مذیل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصل کردن
تصویر محصل کردن
تحصیل کردن بدست آوردن: ... تا ارتفاع آنرا جمله محصل می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل کردن
تصویر معطل کردن
از کار باز کردن و بیکار کردن، تعطیل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکن کردن
تصویر مسکن کردن
خانه کردن ماندگار شدن مانیستن سکنی کردن در جایی منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح کردن
تصویر مسلح کردن
زیا وندنیدن زینه مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار کردن بیدار کردن کرداره سلیم ترین با عدوی خویش آنست کاین سلیم مسهد کند همی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گرفتن چیره شدن مسخر ساختن: عاقبت شیراز و تبریز و عراق چون مسخر کرد وقتش در رسید. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسدد کردن
تصویر مسدد کردن
مسدد گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
بشکل درخت در آوردن: پس موم خواست و از آن نگین نقش برگرفت. طلسمی از آن پدید آمد مشجر کرده، درختکاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسم کردن
تصویر مجسم کردن
بصورت جسم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
پتوستن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
فرستادن روانه کردن: و متعوهن و ایشانرا چیزی دهید و تهی گسیل مکنید، مرخص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبل کردن
تصویر سمبل کردن
کاری را که سرسری و برای رفع تکلیف انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ثابت و استوار کردن، حکم دادن، عهد کردن پیمان کردن، مهر کردن قباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمل کردن
تصویر بسمل کردن
ذبح کردن، سر بریدن، سر بریدن حیوانی حلال گوشت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجل کردن
تصویر سجل کردن
تصدیق کردن، قبول کردن، امضا پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمی کردن
تصویر مسمی کردن
((~. کَ دَ))
معین کردن، گماشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسیل کردن
تصویر گسیل کردن
((~. کَ دَ))
فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخر کردن
تصویر مسخر کردن
((~. کَ دَ))
فتح کردن، تسخیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل کردن
تصویر منزل کردن
((مَ زِ. کَ دَ))
اقامت کردن، ساکن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلس کردن
تصویر مجلس کردن
((~. کَ دَ))
جمع شدن و گفتگو نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبل کردن
تصویر سمبل کردن
((~. کَ دَ))
کاری را سرسری و بدون دقت انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسمل کردن
تصویر بسمل کردن
((~. کَ دَ))
ذبح کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجل کردن
تصویر سجل کردن
((~. کَ دَ))
تأیید کردن، تصدیق کردن، ثبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
برچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
چسباندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مختل کردن
تصویر مختل کردن
Disrupt
دیکشنری فارسی به انگلیسی